۰۸ تیر ۱۳۹۱

سبزی خوردن یعنی فقط جعفری

بساط پسرک سبزی فروش
دستم وفرو کردم وسط خنکای نم سبزی
فقط جعفری برداشتم
می دونم حوصله پاک کردنش رو نداری

۰۷ تیر ۱۳۹۱

فقط خدای من تویی

هنوز می پرستمت
                      هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین
                      تنها گناه من تویی
ببین همای من شدی   
                   وقتی خدای من شدی









ووووااااایییییی خدای من شدی

۰۶ تیر ۱۳۹۱

خدا دوست نداشت

دو ماگ قهوه داغ ، برای خودم وخدا
لاجرعه سرکشیدم، چه چسبید قهوه داغ
قهوه خدا سرد شد 
خدا قهوه داغ دوست نداشت

۰۴ تیر ۱۳۹۱

خسته

دندان بر جگرخسته بست و رفت

۰۳ تیر ۱۳۹۱

من هنوز هستم

فکر نمی کردم  بعد از سه سال بنویسم ولی هنوز هستم و چقدر متفاوت، ای کاش سه سال پیش بود یا قبل تر ، فکر می کنم این صفحه سفیده ، نوک مداد شکسته، مدادتراشم خرابه، صفحه چربه، مداد لیز می خوره، ویه چیزی مثل خوره به جونم افتاده، کاش کنار پاشویه حوض نمی اومدم.