۰۹ بهمن ۱۳۸۶

مادربزرگ رفت


چه راحت رفت ، مثه يه شمع خاموش شد ، روزای آخر سو سو می زد،،،، داداشام،،،، دخترام ،،،،، همه بی تاب ومادر،،،،، چه تنها


شب جمعه پيش ، باهام خداحافظی کرد... گفت ديگه نمی بينمت... دلم آتيش گرفت.... اون هيچوقت دروغ نمی گفت،،،، کاشکی ايندفعه دروغ می گفت.... ولی باز هم راس گفت

يادتونه چند وقت پيش نوشته بودم


من ديروز وپريروزکه رفته بودم شمال برای درختکاری ، مادرم بعد از دو ماه که خونه ما مونده بود با مادر بزرگم برگشتن خونه خودشون ، ...شنيدم مادر بزرگ موقع رفتن گريه می کرد به مادرم می گفت: منو کجا می بری اينجا خونه منه ... من فرزادو بزرگ کردم... مادر هر تصميمی بگيره همونه کسی رو حرفش حرف نمی تونه بزنه

از اون موقع ديگه به خونه من برنگشت،،،،، ديگه هيچوقت بر نمی گرده،،،،، خوشبحاله خاله اتی

۶ نظر:

ناشناس گفت...

nemidoona chi begam...omidvaram roohesh hamishe gharine shadi bashe....
be har hal fekr konam jash az ma zaminiya ke kheyli behtare.....!!!!!!!!!!!!

ناشناس گفت...

سلام...
دوست نداشتم اولین commentام پیام تسلیت باشه...متاسفم...مرگ عزیزا دیر به پاور می شینه اما در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره ای جز تسلیم و رضا نیست...روحشون شاد...
وقتی مامان رفت به خودم گفتم: دل تو هیچ ...حال اون خوش!اذون صبح رفت...لبخندش خیلی زنده بود...خواستنی و تمام نشدنی، دیگه درد نداشت...
....دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت ...عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
اما......... این نیز بگذرد.
وبلاگتون فوق العادست...زیبا،شفاف، صمیمی...
ممنونم...

ناشناس گفت...

باور کنید الان خاله اتی و مادر بزرگ نشستن با هم گل میگن و گل میشنون ....من مطمئنم

ناشناس گفت...

:-( تسیلیت می گم عمو فرزاد!!!
امیدوارم روحشون شاد باشه!

ناشناس گفت...

اين وبلاگ عجب چيز با حاليه ، آدم می تونه چه آرامشی بگيره ، از دو خط محبت

ناشناس گفت...

بزرگترا یکی یکی میرنو ... اون چیزی که ازشون میمونه بزرگیشونه ... و اونو تحول ما میدم ...

بیاییم بزرگی کنیم.