۳۱ تیر ۱۳۹۱

باغ ملی


دوازده سالم که بود، دبیرستان هدف می رفتم، خیابون امیریه، ظهرها دوساعت وقت ناهار داشتیم، بیشتر وقتا مدرسه می موندم، یه کاسه لوبیا سر می کشیدم یا یه ساندویج سوسیس سق می زدم، شکار بودم از خونه ناهار ببرم، اما گاهی، خیلی کم، می رفتم خونه عزیز، مادر پدرم، کوچه شیروانی، چهارراه نادری.... مقصد اونقد لذت نداشت که راه حال می داد....
می اومدم میدون حسن آباد، می زدم طرف باغ ملی، صد دفعه هم از اونجا رد می شدم، باز محو سر در باغ ملی بودم، خیلی آروم از باغ ملی رد می شدم، می رفتم تو رویاهای صد ساله، قصه های مادر جون، خاله اتی و عمو سلیمون.... وقتی فیلم هزاردستان حاتمی رو دیدم، خشکم زد.
بعد می زدم تو کوچه میر شکار، از برجک بانک ملی رد می شدم، چند تا پله، کوچه شیروانی، وتمام شدن لذت پرسه زدن های تاریخی من..
الانه دیگه راه کوچه میر شکار به باغ ملی بستس، رویاهام ته یه کوچه بن بست گیر کرده.....

۱ نظر:

آرش گفت...

مرسی واسه عکس ها و مطالب