۲۹ تیر ۱۳۹۱

عودلاجان

بعد از دوسال از پیچ خوردگی پاهام اولین دفعه بود، مچ پام درد نمی کرد. حدود چهار ساعت پیاده روی یه تیکه ...
ناهار مغازه حسن رشتی سر خیابون منوچهری.. چلو ماهی سفید و زیتون پرورده اصل....
بوی عطرCH، کافه گلاسه کافه نادری... 
ناصر خسرو، پامنار، عودلاجان، فقط سایه ای از عودلاجان، فقط دو خونه با زیرطاقی، مقبره هفت دخترون و خیابون سیروس و دیگر هیچ.....
چنان با تویکی بودم که تنها بودم...
خیس عرق، سر می خوردم کف خیابون....
آخرش چای ودادی.. چای نیلوفر....
خاطرات درد آور....لحظه ای که آمدم....لحظه ای که رفتم

تو مترو که بر می گشتم، طعم عسل رو مزه مزه می کردم...
کاشکی پام درد می کرد... قلبم درد می کرد، از مرگ عودلاجان

هیچ نظری موجود نیست: