يه چند روزی نبودم ، پاکستان بودم ، لاهور ، سخنرانی ، ملاقات های کاری ، مخابرات ، دانشگاه پنجاب ، گرمای هوا پنجاه و دو درجه و رطوبت %100 ، پشت تريبون موقع حرافی ، با کت وشلوار، قطرات عرق از تو پاچه شلوارم ، می رفت تو کفشم ، موقع راه رفتن ، چلپ چلپ ،همه صندل و يه لباس خنک داشتن ولی ما ، ای بابا
چه قلب بزرگی دارن اين پاکستانی ها ، چقدر عاشق ايرون هستن اينا ، چه سرمايه ای ما تو پاکستان داريم ، خودمون خبر نداريم
رفتم سر خاک اقبال لاهوری
چون چراغ لاله سوزم در خيابان شما
ای جوانان عجم ، جان منو جان شما
۱ نظر:
I very well know what you are talking about!!!!!!!!!!!!!!!!!!
:)
ارسال یک نظر