۰۸ فروردین ۱۳۸۷

يه عالمه هوا


امروز عروسی برادر خانوم مه (اينجوری می نويسن؟) صبح ، ماموريت ميوه خريدن بعهده من بود . شيش صبح ميدون ميوه و تره بار عبدول آباد بودم ، چه زنده بود اونجا ، هر چی ميوه فروش و سبزی فروش تو تهرونه ، اونجا بود ، وانت ها پر می شد از جعبه های ميوه وسبزی ، چه کاهوهای ترو تازه ای ، آدم هوس سالاد می کنه ، با روغن زيتون وسرکه سيب ، يه بشقاب ماکارونی هم تنگش

جعبه ها ی ميوه رو که بار ماشين بيچارم کردم ، ساعت يه ربع به هفت بود ، وسط عيده ، اتوبان آزادگان خلوت، وانت های ميوه فروشا می گازيدن ، با يه عالمه ويتامين و سلامت

شيشه رو دادم پائين ، باد خرد تو موهام ، بهمش زد ، هوای تازه بهار تهرون ، ريه هام پر شد از هوا ، يه عالمه هوا ، يه عالمه زندگی ، ماشينم پر بود از جعبه های ميوه ، صندوق عقب ، صندلی پشتی و صندلی بغل ، همه پر بود ، ولی واسه خدا هميشه جائی هست ، من اصا تنها نيستم ، تموم راه با اون حرف می زدم

۰۵ فروردین ۱۳۸۷

ای خدا ، عجب بهار با حاليه







دورو بر کلبه همه چی سبز ، هوا آفتابی ، صدای پرنده ها ، بلبل ، سينه سرخ ، گنجشک و کبک .. ولی از همه با حال تر ، صدای زاغ ها بود ، که من جدی گرفته بودمشون




شب ها دور آتيش تو فضای باز بين درختا ، صبح ، ميز صبحونه پونزده نفره ، هوای گرم بهاری ، بعد اون زمستون سرد ، جوونه های کوچولو ، روی شاخه های تکيده از سرمای همين پونزده روز پيش



وباز احساس نزديک بودن خدا ، احساس اونو داشتن ، ... عجب بهار با حاليه

۲۸ اسفند ۱۳۸۶

نوروز مبارک




نوروز بر تمامی فرزندان ايران ، سرزمين آفتاب ، مبارک باد

۲۵ اسفند ۱۳۸۶

جواهرده


امسال عيد حتما جواهر ده از قلم نيفته ، چه اونا که رفتن ، چه اونا که نرفتن ، جاده يه تابلو راهنما داره که درست از وسط شهر رامسر راه و نشون می ده، بيست و سه کيلومتر که بری می رسی به يکی از زيبا ترين مناطق ايرون ، حتما صبح خيلی زود حرکت کن ، راه باريکه و جاده ناهموار ، توريست يه عالمه ، برنامه بچين تا غروب اونجا باشی ، حتم داشته باش ديدنی هاش بيشتر از يه روز جذابيت داره
قديمی ترين ساختمون شهر هفتصد سالست ، مسجد آدينه... شاخه ای از زبان گالشی که پيرترها به آن گويش می کنند ، ريشه های مردم رو نشون می ده ، خيلی ازاصطلاحات زبان های تات باستان هم رايجه
شهر بين ارتفاع دوهزارو سيصد تا ارتفاع دو هزارو پانصد ساخته شده ، اکثر ساختمون ها بصورت سنتی ساخته شده
يه هتل مدرن هم هست ، که سرويس های هتل های بزرگ و ارائه می ده و چند تا رستوران با حال
ولی پيشنهاد می کنم ، آگه شب می مونيد ، از محلی ها خونه اجاره کنيد... معمولا شرکت های توريستی همه جاهای خوبو می زنن تو رگ
مراسم سنتی مختلفی هم داره ، که واقعا ريشه قديمی و حتی به دوران ميترا پرستی می رسه... خوش بگذره

۲۲ اسفند ۱۳۸۶

شکوفه های پشت پنجره


ديشب يکی بهم تلنگری زد ، با اينکه راست می گفت ، خيلی ضد حال بود وضعم ، ماشين و گذاشتم تو پارکينگ از پله ها رفتم بالا
زير پنجره يه درخت آلو هستش که پارسال ، يه بيست سی تا شکوفه داده بود ، امسال سرما و برف کلی بهش آسيب زده بود ،...... فکر می کردم ديشب : امسال اصلا خشک بشه ، چقدر شبيه من بود ديشب درخته
صبح روحيه ام يه کم بهتر بود ، ترک های اون تلنگر يه کم بهتر شده بود ، ولی فکر نمی کردم ترک های پوست درخت ، جای در اومدن هزاران شکوفه باشه.... اين عکس و امروز صبح از اون درخت خشک شده گرفتم

۲۰ اسفند ۱۳۸۶

بهار، کلبه ، خوابم نمی بره


اين دفعه که رفتم کلبه خوابم نمی برد ، بهار شده ، يه کم زود ، ولی اومده ، تو کلبه همش از اين دنده به اون دنده شدم ، چه راحت حضور خدا رو حس می کردم ، کنارم ، می خواستم داد بزنم ، آآآآی مردم خوابيده در کنار برکه عشق ، چرا رخوت ، چرا بی خبری ، به نماز عشق قامت ببنديد ، حضور گل ، آب ، سبزه و ياس


در جنگل زيبائی های خدا ، اندکی درنگ کردم ، لختی سر به ميان سوسن و ريحان دشت بردم ، مست شدم از عطر خدا

۱۹ اسفند ۱۳۸۶

قلعه رودخان











تازه قباد ، انوشيروان پسر مهترش را به جنگل های شمال ، برای سرکوب اقوام سکاها فرستاده بود ، عروسش ، ملکه آينده ايران ، چنان از گرمای دم کرده دشت های نمناک کنار دريا بستوه آمده بود ، که نوشيروان جوان را داشت وادار به بازگشت به پايتخت رويائی ساسانيان می کرد ، کاری که شايد به از دست دادن آينده می انجاميد
به کوهپايه های جنوبی رفته بود ، بهر شکار ، يار ، خونکای کوهسار ، مه جويبار ، را با کرشمه ای بر دل نواده ساسان انداخت ، قلعه ای ساخت ، برای آرام جان
قلعه رودخان از آثار باستانی معدود استان گيلان ، در بيست کيلومتری فومن در دهستان گوراب قرار داره ، قدمت آن به دوران ساسانيان می رسه ، از روستای رودخان تا قلعه دو کيلومتر راه جنگلی بهشتگونس ، که آدمو ديوونه می کنه ، اين زيبائی فوق العاده
امسال عيد اونجا می بينمتون ، اگه زيبائی طبيعت ، گذاشت منو ببينيد
عکس ها از مهدی شادکار

۱۱ اسفند ۱۳۸۶

انرژی مثبت


ينمه انرژی مثبت کسی و نکشته ، کشته ؟ از کجا می ياد ، از شماها به من می رسه ، از محبت دوستام ، همکارام ، فقط بايد حسش کرد ، مثه همه شماها من هم پر از گرفتاری و دردسرم ، ولی با گرفتاريهام ورنمی رم ، حل شد که شد ، نشد ، خارج از نوبت بايگانیش می کنم

هر وقت دلم خواست ، کرکره رو می کشم پائين ، می رم سينه جنگل ، نشد ، همين توچال خودمون ، نشد ، ميام خونه شما يه قهوه ، نشد ، پياده رو های جلوی خونه ، نشد ، از پنجره بيرون و ديد می زنم ، با يه برگ هم می شه جنگل و خواب ديد

فردا می رم ، وسط جنگل ، تو دل زندگی ، فقط خودم ، چه تنهائی شلوغی