
مادر بزرگ و خاله اتی می گفتن دوست اگه خوب بود ، خدا دوست می گرفت ، خوب اين خودش از فرهنگ بسته روستائی گلندوکی اونا سبز شده بود. حالا حرفاشون با خودشون رفته
دوستای زيادی داشتم ، هانری دوست دوران دبستان ، مسعود رفيق شفيق دبيرستانی ، رامين عزيزترين دوستم تو دانشگاه، قاسم دوست جبهه ، چقد بهم کلک می زد ، من نفهمم ماموريت ها ی خطرناک و اون بره پشت خط دشمن ومن چون زن و بچه دار بودم ، خرحمالی های پشت خط به من بيفته ، خسته ولی زنده ، عباس ، نصير ومحسن دوستای يه رنگ اداره ، الان همه هستن ، استوارو يار
من چقد برای اونا دوست بودم ، يادم نمی ياد ، فقط محبت های اونا يادمه ، من کاری کردم ، يادم نمی ياد
چرا وسط اون همه فقط اينا با يکی دوتای ديگه موندن ، چون اونا دوست بودن ، بدون چشمداشت ، محبت بود ، اگه بازگشتی نداشت
الان که نزديک ترين دوستم ، قديمی ترينشونه ، دوستش هستم ، مثه اون ، بدون باز کردن حساب





