۰۳ آذر ۱۳۸۶

شام با دوستای قديمی



آدم دوستاشو از سر راه که پیدا نمی کنه . کلی وقت می ذاره ، از دل و جون مايه...آخرش همش باد فنا...چرا ؟ چون کار داره ..بچه ها نمی ذارن وقت نداره... ترافيک..دوری راه ...خستگی کار..بی حوصلگی...بابا ، اقا جون ، زنده ای برا چی..زندگی فقط اونموقع که با دوست و رفيق هستی می ارزه
ديشب خونه يکی از دوستای قديم بودم..از خاطرات کنار رودخانه ماسوله ...طرقبه مشهد...انزلی..جاده چالوس..برف بازی وافسوس از دو سه سالی که کمتر به هم رسيديم...شام ماهی سفيد بود و کوکو سبزی با سبزی پلو...پلو ابکش نشده ، همچين هول هولکی ولی چه حالی داد...نشستيم کلی حرفای صد من يه غاز زديم...نه حق مشاوره ای نه در آمدی فقط يه چار ساعتی زندگی کرديم ، حالی داد که نگو

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خوش به حال دوستای قدیمی !