۱۷ آذر ۱۳۸۶

باغچه3


آخر سر کاشتم اون درختارو...سبز سبز..هيچ صنوبری رو هم با خرزهره اشتباه نگرفتم.. کوچه به کوچه ، کوچه باغ های اطراف و دنبال بوته هائی که از بچگيم تو روياهام آبياريشون کرده بودم گشتم.. اونارو زير درختای سرزندگي و سبزی پيداشون کردم.. کاشتمشون با ريشه های محکمو تنه ی استوارشون... اون وسط يکی از همه قشنگتر بودو عاشقتر..


مادرم از دوسال پيش تو حياط دلش برام بزر درخت دارابی کاشته بود.. از بچگی می مردم برا دارابی... يه نهال کوچيک يه متری شده... می دونيد اون چرا از همه سروها و سپيدارهاو سيکاسا بلندتره .... از عرش پيغوم داده بودن يه خورده کرک وپرشو کوتاه کنم ... گفتن اونجا سايه کرده نمی زاره آفتاب به طوبا برسه

۵ نظر:

ناشناس گفت...

يه دنيا پر پروانه رونه دونه دونه برگاي درختات ،سرو سپيدارو سيکا...
اما يه دريا شبنم زلال زلال نه دونه دونه بلکه قطره قطره پيشکش دستاي مهربون مادر که بذر اميد کاشته تو باغچت اونم به اون بلندي که يه مترش به عرش عاشقي سر کشيده و رفته تا دست بوس خدا که همچي مادري نصيبت کرده ، سايه عمرش بلند و سايبون دستاش پايدار ، اما فصل دارابي ،آخيش خوشبحالتون که يه دونش و از سر درخت چيدن و خوردن مي ارزه به کارتن کارتن صادراتي واکس خوردش نوش جونتون

ناشناس گفت...

man moondam key vaght mikoni in hame karo bokoni aghaye raees-e bozorg ;)))))

ناشناس گفت...

دکتر جون امدی ايرون ، یه هفته با من بپر ياد می گيری پروازو... البته میدونم خودت شاهپر پروازی

ناشناس گفت...

همه اون چیزایی که "حوا" گفته.
بابا......
هیچی ! کم آوردم !

ناشناس گفت...

خيلي قشنگ شده ... معلومه کلي کار کرديد ... باغچه دلت شاده شاده شاد ...