۱۰ دی ۱۳۸۶

کندوان ، غارنشينان قرن بيست ويکم







آذربايجان که فقط آب گرم و ال گولی نيست... نه اصلا.... تبريز و برو سمت درياچه اروميه ،... نرو سمت بندر شرفخانه.... راه اصلی رو ادامه بده ، از آذر شهر که گذشتی ، می رسی به اسکو ، در کوهپايه های غربيه سهند پرشکوه... يه شهر کوچيک کشاورزی.. محصول اصلی ، پياز و دام زنده... يکی از سوغاتی ها ی اسکو ، آب معدنی کندوان هستش.. می گن واسه دفع سنگ کليه خوبه ، نمی دونم .. و اما ده کندوان ، دورو بر اسکو


اصلا همچی چيزی نديدی.. يه روستای کوچولو که از يه سری غار و پرتگاه تشکيل شده ، فکر نکنی مردم عصر حجرين..نه نه اصلا ، خيلی هم آگاه و امروزيند.. تازه قدر جاذبه های گردش گريه شهرشونو می دونن

موقعی که هولاکوخان مغول (نوه چنگيز خان) ، به اطراف تبريز حمله کرده بود ، يه عده ، تو غارهای آهکی اطراف اسکو پناه گرفتن ، از اون موقع ، اساس ده کندوان ريخته شد

فکر نکنی ، خونه مردم مثه سوراخ موشه ها ، نه بابا... تو دله کوه ، يه خونه کامل ، با تجهيزات امروزی ، اتاق پذيرائی ، حمام ، اتاق خواب های مجذا ، راه روها وسرداب هائی که ده ها نسل استفاده می شه ، همه با تيشه ، لابلای سنگ ها و صخره ها کنده شده ، .و

و يه هتل ترو تميز در دل سنگ ، با رستوران و قهوه خونه سنتی ، آدم و ديونه می کنه ، شاهکاره ، يه سری بزن






۶ نظر:

ناشناس گفت...

از این یکی نمیگذرم.اینجا حتما باید برم هرجوری شده.یعنی این عکسا واقعیه؟...نیست که اجدادم غار نشین بــودن،وقتی این عکسا رو دیدم دلم غنج رفت!!جدی میگم!ا

ناشناس گفت...

اره بابا جون واقعيه ف عکس هتل اونجا هم اضافه کردم

ناشناس گفت...

سال 80 دو ماه را تبريز زندگي كرديم(واسه ماموريت كاري رفته بوديم).با دوست عزيزي كه عاقبت به خير شده و الان تگزاس است. يكي از تفريح هاي ما اين بود كه جمعه ها صبح با ميني بوس هاي خطي بريم كندوان ! البته جنگل هاي ارسباران هم به زيبايي جنگل ها ي گيلان و مازندران است .

ناشناس گفت...

اين بهاره خانم از اون آدمای سبز روزگاره ، جنگلای ارسباران ... ای ای ای آذربايجان دنيآئی ها... مثه همه جای ايرون

ناشناس گفت...

خیلی زیباست ... خیلی دوست دارم برم ...
زیبایی های این ایران عزیزمون هیچ وقت تمام شدنی نیست...
بعضی موقع ها فکر می کنم لازم نیست که کلی خرج کرد و اینور و اونور دنیا رفت ...
فقط کافیه که ایران و بگردیم .. انگار نصف دنیا رو دیدیم...

ناشناس گفت...

ياشاسين آذربايجان
آخ عمو جون اينقدر شما حرف سفر زديد که تو اين برف هوس کردم برم دورترين نقطه زمين مثلا قطب شمال فکر کن آدم بره وسرشو اشتباهي بذاره رو شکمه يه خرس قطبي سفيد که داره رو برفا لا لا مي کنه. حالا خدا رو شکر که من گوشت تلخم وگرنه حتما خوراک خوبي براي خواب زمستوني مي شدم –مي گم چرا همه فکر کردن مغولا آدماي بدي بودن نه بابا اتفاقا خيليم آدماي خوبي بودن چون هيچي براي ما نداشتن حداقل باعث و بانيه بوجود اومدن جاذبه توريستي تو کندوان شدن اونم غار نشيني از نوع مدرنش بايد جالب باشه. اي هولاکو خان کجايي که ببيني ، چه فرهنگ سازي کردي راستش و بخواين خدائيش اين يکيو واقعا طابه شدم ببينم آخه مي دونيد من اصلا ذاتا عاشق سوراخ سنبه ام اونم اگه مدل غار و غارنشيني باشه که تازه مهيجم مي شه شايد دليلش اينه که هميشه آرزو داشتم يه خونه بخرم پر از کمد و کابينت تا همه چيو توش مرتب کنم و خونم شلخته به نظر نياد.خدا قسمت کنه هر دوتاش و هم سفر کندوان هم خونه پر از سوراخ سمبه روالبته بدون موشا-اصلا مي دونيد من تو چه فکريم تو اين فکر که برم بگردم يه جايي رو پيدا کنم که شمانرفته باشيد بعد کشفش کنم بعد بيام هي بنويسم دل شما رو آب کنم اي خدا يعني مي شه