۲۵ آذر ۱۳۸۶

حوا بخونه برمی گرده




خوب حوا خووب می نويسه آخه ، ما هم می چاپيم




من از بس که سرک کشيدم و ديدم چيز جديدي نذاشتيد خسته شدم آخرش براي اينکه دست از پا دراز تر بر نگردم و کنف نشم خودم يه چيزي مي نويسم و مي رم فقط براي خالي نبودن عريضه





جونم براتون بگه ؛داشتم فکر مي کردم تکنولوژي هميشه هم بد چيزي نيست ، به خصوص وقتي مقادير متنابهي گوشت کوبيده از سر کاربر مي گردي خونه ،صداي ماشين ظرفشويي و لبلسشويي از طنين هر آبشاري زيباتره، اونم وقتي تو مي توني در کنار شيندن صداي دل انگيزشون ني ني تو بذاري رو پات و به جاي اينکه کف ديگ و با سيم بسابي و لباسا رو تو تشت بچلوني - اون لپاي خوشگلش و اينقد ماچ کني که سرخ بشه و از اينکه توبرگشتي خونه و اصولا مامانشي ، به دامان خدا پناهنده بشه ،اونم از نوع اجتماعيش ، واي چه کيفي داره وقتي مي خوام بهش ياد بدم بگه دستگيره ....اونم مي گه دايي گيره ، اونوقت برق چشماي دائيش ديدنيه که باد مي کنه و مي گه آخجون سر همه چي مي گه دائي، فداش بشم الهي





داشتم فکر مي کردم خدا پدر و مادر اون ور آبيا رو بيامرزه که وقتي تنبليشون مي گيره يه فکريم براش مي کنن حداقل اسباب رفاه ما جهان سوميام صدقه سر اونا فراهم مي شه





خدا به دنيا رحم کرد چون اگه قرار بود ما واسه تنبليام اختراع کنيم هنوز داشتيم از پنجول به جاي واژه زيبا و کار راه انداز چنگال و از برگ دخت نخل به جاي کلمه راحت و بي دردسر جارو استفاده مي کرديم واقعا خدا پدر هر چي تنبل خوش فکر و بيامرزه ، بعد داشتم فکر مي کردم که فکر کردنم خوب چيزيه اگه آدم وقتشو داشته باشه!!!!!!!!!!!!! تموم شد

۱ نظر:

ناشناس گفت...

به به به چه متن خوب و جالب توجهي يادم باشه از نويسندش امضا بگيرم !!راستي
بارش اولين برف آخر پاييزي مبارک – وقت کردين جوجه هاتون و بشمرين يا برف غافلگيرتون کرد
ما که صبح 5 شنبه بي خبر از دنيا با ماشين اومدم بيرون ،جاتون خالي چه پاتيناژي مي رفتيم رو يخا-آخه لاستيکام همچي بگي نگي مثل کف دست صاف شده- نيست يه 7 -8 تا پروژه تحقيقاتي دارم تو ناسا وقت نکردم برم لاستيک بخرم گفتم ما که آرزو به دل پاتيناژو باله و اين چيزا مونديم لا اقل وقتي طبيعت ياري مي کنه کم نذاريم خدا نکرده خجل شيم – حالا شب يلداو حذف شدن استيل آذين و صبا باطريو انواع و اقسام گيراي آمريکا و کل خبراي داغ دنيا به کنار؛ خودمونيم – عمو فرزاد يادتونه اون دفعه کلي باد کردم که منو گذاشتيد تيتر اول بلاگتون -هي را رفتم به بقيه اعضا پز دادم- حالا ديديد؛ پز دادن کار خوبي نيست اونوقت مي شيد سومي –آها شايدم براي اينکه حسو دا صداشون در نياد – اينکارو کرديد – خوب من همينجا به عنوان يکي از اعضاي اين گروه سر سبز قويا" اعلام مي کنم حسادت و پز دادن و دروغ گفتن خلاصه هرچي رفتار زشت که يه فعل بهش چسبيده تو اين گروه و بين اعضا اکيدا" ممنوعه "دروغ گفتم " نه نه ببخشيد عمو جون اين دفعه رو راست گفتم
آخه خدائيش خوخيلي ضايع است آدم به خاطرپز دادن برنز بگيره !:)